و من ، ذهنِ خزان زده ی محکوم به فنا ، هر شب به دنیا می آیم ؛ و با چند سرفه ی خورشید (که یعنی من اینجایم) به خود . پیرمردی را از خواب بیدار می کنم و چند دقیقه ای در همان حالتِ خواب و بیداری اش تماشایش. ابدا به صبحانه علاقه ایی ندارد.دست و صورتش را می شوید و هندزفری را در گوشش می گذارد تا حوالی پنج یا ششِ عصر که شجریان و مرضیه و بنان دیگر نایِ خواندن ندارند.
به پارک می رویم.


ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعمیر یخچال فریزر babolyar بالاتر از عشق خدمات فنی اعتماد (سمنان ) Etemad Technical Service فروشگاه تخصصی|محصولات ارگانیک دارامان ماشین های روز دنیا - جدیدترین اتوموبیل ها تور ترکیه کتابخانه دانلود برنامه سالانه ی متوسطه